غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد