کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند