ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود