برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود