سرم را میزنم از بیکسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
یکی ز خیل شهیدان گوشهٔ چمنش
سلام ما برساند به صبح پیرهنش
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات