و قصه خواست ببیند یکی نبودش را
بنا کند پس از آن گنبد کبودش را
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
ابریست کوچه کوچه، دل من... خدا کند،
نمنم، غزل ببارد و توفان به پا کند