او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی