شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

مبادا نیایی

دلم شور می‌زد مبادا نیایی
مگر شب سحر می‌شود تا نیایی..

تو افتاده‌تر هستی از این‌که یک شب
به میقات این بی سر و پا نیایی..

دروغ است! این بر نمی‌آید از تو
بیایی و تا کلبۀ ما نیایی

بگو خواهی آمد که امکان ندارد
بگویی که می‌آیم اما نیایی..

گذشته‌ست هرچند امروز و امشب
دلیلی ندارد که فردا نیایی

چه خوب آمدی ای بهار صداقت
دلم شور می‌زد مبادا نیایی