داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت