میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی