وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد