بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم