از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده