تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی