گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی