لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست