چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده