ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده