ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت