ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد