غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد