قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين