ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام