همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر