پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است