ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده