همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت