با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست