هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...