به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت