غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست