مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن