سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
بیتو چه کند مولا؟ یا فاطمة الزهرا
افتاده علی از پا، یا فاطمة الزهرا
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود