او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت