ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام