ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام