پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام