عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
و قصه خواست ببیند یکی نبودش را
بنا کند پس از آن گنبد کبودش را
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
ابریست کوچه کوچه، دل من... خدا کند،
نمنم، غزل ببارد و توفان به پا کند