هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن