او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
چه اعجازیست در چشمش که نازلکرده باران را
گلستان میکند لبخندهای او بیابان را
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
با نگاه روشنت پلک سحر وا میشود
تا تبسم میکنی خورشید پیدا میشود