سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را