ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام