کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد
ستارهسوختهای، صحبت از غمی دارد
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را