پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید