شب بود و بارگاه تو چون خرمنی ز نور
میریخت در نگاه زمین آبشار طور
در چاه عدم دو همقدم افتادند
با هم به سیهچال ستم افتادند
ذكر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زير قدمهای شما جان میريخت
در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است