نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر