قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را