تو آن عاشقترین مردی که در تاریخ میگویند
تو آن انسانِ نایابی که با فانوس میجویند
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی