سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن