در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده